محمد پارسامحمد پارسا، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 12 روز سن داره
پریساپریسا، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 12 روز سن داره

فرشته کوچولوهای من

پریسا بی دندون شده😁

پریسا بی دندون شده امروز 98/9/26چند روز مونده به تولدت اولین دندون شیریت افتاد مبارکه دختر قشنگم موقع ناهار خوردن یه دفعه دیدم بغض کردی صدات میلرزه گفتی مامان اگه یه نفر دندونش کنده بشه باز دوباره در میاد .با تعجب داد زدم چی شد دندونت کنده شد بااشاره دندونتو که تو مشتت قایم کرده بودی نشونم دادی .همون لحظه موقع حرف زدنت هم احساس کردم یه دندونت نیست .خیلی ترسیدم چون اصلا فکرشم نمیکردم انقدر زود دندونت بیفته.آخه چند روز دیگه تازه 5 ساله میشدی.اشک تو چشات جمع شده بود با وحشت به من نگاه میکردی یه لحظه به خودم اومدم دیدم اگه یه ذره دیگه عکس العمل نشون بدم میزنی زیر گریه .خودمو جمع جور کردم با خنده گفتم اره دختر...
26 آذر 1398

یه روز خوب

قاشقک(بچه قورباغه) چند وقت پیش رفتیم بیرون شهر با مادرجونو آقاجونو خاله اینا... شما دوتا که فقط میگی از زندان آزاد شدید .حقم داشتید فصل سرما همش خونه بودین  یه جاش چشمه داشت توش ازین بچه قورباغه ها داشت شماهم فک میکردین ماهیه هی میگفتین مامان چرا تنگمونو نیاوردی ماهی ببریم حالا هی مامیگفتم اینا ماهی نیست  حسابی هم با اینا بازی کردین با دستتونم میگرفتن چقدرم ذوق میکردین که چی همه ماهی...😳😳 ازتون فیلم گرفتم تا انشالله بزرگ شدید نشونتون بدم 😂😂   ...
9 ارديبهشت 1398

مسافرت دوقلوها خونه خاله جون

هفته پیش رفتیم شهرستان خونه خاله جون حسابی بهشون زحمت دادیم چقدرم بهتون خوش گذشت.چندروز پیشش هی لحظه شماری میکردین واسه قطار سوارشدن😅منم هی میگفتم فردا، فردا...  شکر خدا امسال زیاداذییت نکردین😊مثل سالهای پیش که بیچارمون میکردین تو قطار.ماشالله واسه خودتون یه پا خانوم آقایی شدین👧👦 عوضش پسر خاله سبحان حسابی ترکوند😂😂 دوسال پیش که شما کوچیکتر بودین  همه میگفتن ،وای بچهات ،اووف بچهات، ولی الان که خودشون یه جغله دارن .(پسر خاله ها یاپسر دایی )خودشون میفهمن بچه داری یعنی چی حسابی حال اونموقع منو درک میکنن.فقط فرقش این بود که شما دوتا بودین. دوسال پیش که رفتیم خونه خاله جون شما دوسالتون بود.شماهم حسابی شیطونی کرد...
7 ارديبهشت 1398

مادرانه ها...

  پسرم :عزیزترینم👦 دخترم:زیباترینم👧 با شما بودن احساس قشنگی در من به وجود می آورد که به هیچ عنوان قادر به توصیفش نیستم .😊 شنیدن صدای دلنشینتان گرمایی را در وجودم بیدار می کند که هرچه درد و غم هست را از من دور می کند . دیدن چشمان زیبا،شیطون و مهربانتون در من شور زندگی به وجود می آورد . دستان کوچک و کودکانه تان وقتی به دور گردنم حلقه می زند مرا با خود به دنیایی می برند که هیچ چیز را با آن معاوضه نخواهم کرد . حرف زدن و درد دل کردن با شما آرامشی دارد که همه ی چیز های دیگر را از یادم می برد .😍😍 عزیزانم از صمیم قلب دوستتان دارم و بهترین ها را برایتان ...😙 ...
11 اسفند 1396

دوقلوها سه ساله شدن

سلام اینم جوجوهای من که الان سه سالشونه.🙂 جونم واستون بگه گیسای سرمون سفید شد تا این دوتا وروجک شدن سه ساله خدا خودش کمک کنه.صبر بده😥 دوتایی که میشن آتیش میسوزونن💣 آبجی نقشه میکشه داداش عملی میکنه😈😈 منم با دمپایی دنبالشون😠😠👡 داستان داریم ما با این دوتا هر روز      ...
11 اسفند 1396

بلاخره ما اومدیم😊

  خاطرت من از فرشته های کوچولوم بلاخره با این همه تاخیر اومدیم این وبلاگ تو بارداریم ساختم صبر کردم تا زایمان کنم بعد فعالیتمو شروع کنم اما بعدش اینقدر گرفتار شدم که وقت نکردم به وبلاگ خاک خوردم سر بزنم تا اینکه ایمیل یاداوری اومد برام از طرف نینی وبلاگ و اینجارو یادم اورد  ...
17 آذر 1393
1